رضایت درون!

اگر یادم بیاید که از کجا آمده ام و کی بودم، اگر یادم بیاید وقتیکه شروع کردم، خوب این آدم امروز قابل قیاس با آدم آن روزها نیست. اما هنوز هم کامل نیست. هنوز هم خیلی چیزها هست که نمی دانم. خیلی چیزها هست که....

مهم اینست که من از خودم خوشحال نیستم. فکر می کنم که حالا دیگر وقتش شده که شبیه ایده آلم باشم، خیلی بالاتر از آن روزه ارفته ام ولی هنوز ایده آلم خیلی بالاتراست. شاید هم خیلی بالاتر نیست من کم تحمل شده ام. حس می کنم به ددلاین رسیده ایم و حسابرسی که می کنم به همه گزینه های چک لیستم نرسیده ام. 

مشکل آن بیرون نیست. مشکل این جاست درون من...

خدا وکیلیی از بیرون هیچ چیز اونقدرها بد نیست. این منم این درون که الکی بدخلقی می کنم و کم آورده ام شاید!

چند روز پیش به کسی  نصیحت کردم که با کودک درونت مهربان باش، تحقیرش نکن، بهش بگو که ارزش ریسک بزرگت رو درک می کنم و می دونم که سخته ولی لطفا قوی باش انشالله درست میشه... 

خوب حالا این جمله ها رو به خودم یادآوری می کنم. انشالله درست میشه. خیلی کارها انجام شده، خیلی چیزها بهتر شده، کامل نیست البته می دونم ولی قوی باش انشالله درست میشه.

راستی حضرت شیطان باز زده ای روی دنده لج؟ مهربانیت یک سال هم دوام نیاورد؟ باشه اشکال نداره. نمی دونم کلا چقدر از عمرم مانده و اصلا هرگز رنگ آرامش (از اونی نوعی که دلم میخواد ، نه از آن نوعی که فرمولهای مردم میگن) را خواهم دید؟  ولی خیالی نیست جناب شیطان.. باز هم لجبازی کن و دندان روی جگر می گذاریم...

راستی خدا جون، تو اون سفر و اولین ارایه شرمنده ام کردی، کاش سه شنبه هم باز شرمنده ام کنی! نه شهامت دارم که قاطعانه ار امیدهام بگم و نه دوست دارم تن به  بیم هام بدم. مانده ام این وسط! هر چی تو بخوای خدا جون. الخیر فی ماوقع! من که گردنم از مو باریک تره...

هفته پیش خوب بودم. به پسر کوچولوی فرانسوی کمک کردم. براش چکیده نوشتم. راهنمایی های خوبی برای پرزنتیشنش کردم. حس خوبی بود که آفرین تو هم می توانی... کلا کودک درون خوبی بود... ولی باز خیلی زود حسهای بد میان. تسلیمشون نمیشم البته ولی راضی نیستم از این سطح اعتماد به نفس! برای هفته آینده باید جمع بندی داشته باشم. باید اونقدر تمرکز کنم که یه چیزی ارایه کنم. باید!! قول بدیم، پشمک جون؟ لطفا!


پیوست: دلم می خواست یه تغییر دکوراسیون هم می دادم ولی خوب حالا فعلا بی خیال! 

درسی برای گنجشک - یادی از ژان برنارد.

امروز یکی از بچه های گروه سکوریتی آمد و پرسید که کِی وقت دارم با هم صحبت کنیم. علاقمند هستند که ببینند من می تونم باهاشون همکاری کنم و مدلسازی کنیم و غیره...  گفت دو هفته دیگه ددلاین دارم بعدش با هم صحبت می کنیم! 

سکوریتی اصلا زمینه کاری من نیست ولی خوب مفاهیم سکوریتی رو خودشون به عهده بگیرن شاید من بتونم روی مدلش کار کنم. . پیشنهاد چنین مقاله ای رو خیلی وقت پیش آقای رییس بهشون داده بود. قبلا درباره اش نوشته بودم. البته تصادفا به محض رفتن آقای رییس اومدن دنبالش! باید مثبت باشم و بگم الان برنامه کاریشون اجازه داده! ولی خوب شیطون خدا لعنت کرده هم هِی وِز وِز می کنه که .... خوب می تونه سوژه متفاوت و جالبی بشه. هرچند ته دم زیاد از سوپروایزر اون گروه خوشم نمیاد!!!! احتمالا آقای رییس هم  احساس مشابهی داشت. یه رابطه خاصی یه جور کَل کَل خاموش و زیرزیرکی بینشون همیشه وجود داشت! بگذریم. 


امشب یه هویی و بی مقدمه یاد کتاب «خون و تاریخ» اثر ژان برنارد افتادم. حدود 15-16 سال پیش به پیشنهاد معلم فرانسه ام رو ترجمه اون کتاب کار می کردم. خیلی انرژی گذاشتم. وقتی تمام شد معلمم پیشنهاد داد که با چند جا صحبت کنم و سعی کنم یه ناشر پیدا کنم چاپش کنه ولی من هیچ وقت شهامتش رو نداشتم. اصلا نرفتم دنبالش! فکر می کردم من کجا ناشر و چاپ کتاب کجا! البته ممکن بود اگر پیگیری می کردم هم کسی پیدا نمی شد و نتیجه همینی بود که بود. ولی نکته اینه که من اصلا دنبالش نرفتم! حالا که فکر می کنم می بینم چندین راه وجود داشت که ثمره  اون همه انرژی مسکوت  ومدفون نمونه! مثلا می تونستم اقلا توی یه وبلاگ بنویسمش! بهرحال گذشته که دیگه بر نمی گرده. قصدم درس گرفتن از اون تجربه است! 

امشب داشتم به ابن فکر می کردم که شاید بزرگترین درسی که باید از آقای رییس یاد بگیرم اینه که از فرصتها بهتر استفاده کنم. خودم رو بیشتر باور کنم. تلاش کنم که کارهام دیده بشن به قول اینها give them more visibility ...

بگذریم. 

حالا چرا یاد اون کتاب افتادم؟ موضوع خون و تاریخ همکاری علوم مختلف بود. مثلا استفاه از دانش خون شناسی و DNA و ... برای پیدا کردن پاسخ سوالهای بی جواب تاریخ. مثلا اینکه مردم فلان منطقه از کجا مهاجرت کرده اند؟ مسیر الف یا مسیر ب؟ چرا فلان قوم در جنگ با آن قوم دیگر نابود شدند و ... و ... و ...

 برای یه ریسرچر (محقق) خیلی مهمه که گیرنده هاش همیشه روشن باشه! مدام فکر کنه چظور می تونه بین چیزهایی که باش برخورد می کنه ازتباط برقرار کنه. و این پیام آقای ژان برنارد در کتاب خون و تاریخ بود. آقای رییس مهارت این کار را داشت و از هر آنچه دور و بش بود به بهترین نحو استفاده میکرد. حالا بخترین که ... بهرحای خیلی خوب از داشته هاش استفاده میکرد و این قظعا  برام تجربه خوبی بود.


یکی دو ماه دیگه قراره بریم دانشگاهی که توش درس می خوندم و برای دانشجوها صحبت کنیم که مثلا در آینده کمکشون کنه مسیر کارشون رو بهتر انتخاب کنند.  در کل شش نفر خواهیم بود، از گروههای مختلف تست، برنامه ریزی، پیاده سازی و ...  از گروه ریسرچ هم من میرم. امشب تصمیم گرفتم تو صحبتم به کتاب خون و تاریخ و پیام آقای ژان برنارد  اشاره کنم: همکاری بین تخصصهای مختلف و البته گیرنده های روشن و ...