لعنت برشیطان...

چند سال پیش، جایی شاید از قول دکتر شریعتی چیزی دربار عید قربان خواندم و حتی شاید اینجا یا منزل قبلی هم نوشتم ..که باید بگذری از انچه برایت مهم است ....

خوب و گذشتم. البته چاره ای نبود، زندگی تو اون مسیری که خودش میخواد میره.... کاری نمیتونی بکنی. میگی گذشتم، میگی راضیم به رضای تو  ولی خدایی چه کار میتونی بکنی اگر نپذیری...؟؟


گاهی حس می کنم شیطان میزنه رو دنده لجبازی و هر چی بخواهم، هرچی دوست داشته باشم، هرجا خواب و خیال ببافم همان را میگیرد... دوست، خانه، لباس، وسیله، شغل فرقی نمی کند انگار!!!! مدام میگم باشه این نیز بگذرد، آخر دنیا که نیست.... اما این شیطان لعنتی انگار دست برنمیدارد...

اگر تقدیر اینه باشه بچه بازی در نمیارم... این دندان هم مال تو... ولی جناب شیطان وجدانا دست بردار از بازی با سلامتی. نکن اینطور بی انصاف... دست بردار!! خسته ام بی انصاف. بس کن.