گلچین

بالاخره من هم از یه دیالوگی خوشم اومد.

وسط این همه فیلم صد من نه غاز که می بینم امشب از این جمله قسمت 21 ستایش خوشم اومد:

«من اون شب، صدای شکستن دلم رو با گوشهای خودم شنیدم»


دیالوگ جالبی بود. از کوتاه نیومدن طاهر هم خوشم اومد.

دختر پاشنه کفش طلا!


شکر خدا کیت و ویلی هم رفتن  سر خونه و زندگیشون بلکه گوش و چشم ما یه استراحتی بکنه. شونصد روز است که هِی از عروسی دایانا دیده ایم و شنیده ایم تا بلکه این عروسی هم به خیر و خوشی گذشته.


تو برنامه امشب سی.تی.وی هم مهمانشون دسته گل بدی به آب داد که خدا به مجری رحم کنه! جناب دراومد گفت: «به نوعی قصه سیندرلا است». حالا جد بزرگ کیت معدنچی بوده. خوب که چی. اگر واقعا ملکه اونقدر فکرش باز شده که تجربه ای که برای پسرش و دایانا و ایرادش برای خون سلطنتی نداشتن کاملیا کرد... برای نوه اش تکرار نکرده من یکی بهش تبریک میگم. تازه، کدوم خاندان سلطنتی آخه! اصلا تا چقدر وقت دیگه این سلطنت، حتی در همون شکل تقریبا تشریفاتیش برقرار هست که حالا بخوای بهش بنازی؟؟؟ خلاصه به کاربردن عبارت "داستان سیندرلا" به نظرم جالب نبود. خانم مجری هم دست و پاش رو گم کرد و سعی کرد حرف رو جمع کنه و حتی گفت که نباید در تلویزیون این طوری حرف زد. اگه میهن عزیز ما بود که مجری رفته بود همونجا که فرزاد ح.س.ن.ی و رضا ر.شید.پور رفتند. حالا ببینیم اینجا چه اتفاقی میفته...


گزارشگرشون می گفت آرزوی هر دختری....

می گم راستی این آرزوی هر دختری است؟ یاد جمله اوباما و زنش توی یکی از اولین مصاحبه هاشون بعد از انتخاب شدن افتادم، که (نقل به مضمون) «شاید بیشترین چیزی که آدم دلش براش تنگ بشه قدم زدن توی پارک با بچه هاست. بی محافظ و در خلوت. » فکر کنم آرامش و مفهوم زندگی شخصی برای همیشه از زندگی کیت رفته است. گویا خود کیت هم به همین خاطر چندسالی از شاهزاده فاصله گرفته بود.


درسته که همه تو بچگی با هیجان قصه سیندرلا رو دنبال می کنند ولی آیا واقعا ...؟؟؟؟؟ الله اعلم! حالا یا سیندرلا یا سفید برفی! خدا رو شکر که تموم شد این شلوغ بازیهای تبلیغاتی!


عنوان از:

http://www.backupflow.com/g.htm?id=2266

میمون و مرغ و ماهی!

باز فصل امتحان ها شد و مراقبت امتحان و فرصت خوبی برای گوش دادن کتابهای صوتی.


دیروز شاهکار صادق چوبک رو گوش می دادم:«انتری که لوطیش مرده بود»1


زیبا بود، خیلی زیبا. از واقعیت داستان و جبر زمان و زندگی های سخت آدمهای قدیم یا حتی طبقه خاصی از جامعه کنونی که بگذریم هم، تازه یه جورایی داستان همه ما بود که انگار کسی با یک مشت باید و نباید قل و زنجیرمان کرده به زمین. 

استیصال میمون حتی بعد از آزادیش من رو یاد این شعر انداخت: 

«پر و بال ما شکستند و در قفس گشودند/ چه رها چه بسته مرغی که پرش شکسته باشد»


البته زیاد دوست ندارم که داستان یا فیلمی با یک پایان ناامید کننده تمام شود که انگار هیچ چیز درست شدنی نیست و دایی جون ناپلئون و این حرفها! 

حالا نگاه ایده آل گرایانه ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگ2 رو دوست ندارم که وقتی ماهی سیاه کوچولو ماهیخوار رو کشت اونوقت ماهی قرمزه دوازده هزار تا بچه پیدا کرد بی دردسر!  جا هم تا بی نهایت بود و عذا و همه چی! نه یاد گرسنگان آفریقا افتاده بود و نه مشکل کمبود مسکن و ظرفیت دانشگاه و اشتغال به کار و ... نه هیچ مشکل دیگه ای!

من نه ایده آل گرایی صمد بهرنگ رو باور دارم (که فکر نکنم هیچ کس از نسل من که بعد از مرحوم بهرنگ زندگی کرده این مدل ایده آل گرایی رو باور داشته باشه! انشالله که این نسل و بعدیهاش دیگه می دونه یه ماهیخوار مرد بعدیش از یه برکه دیگه میاد! و همه ماهیها باید یاد بگیرند مثل ماهی سیاه کوچولو "جنگاور" باشن! من یه چیزی بین این دو تا (انتر و ماهی سیاه) رو ترجیح می دم. مثلا همون ماهی قرمز کوچولو (Nemo). تشابه های قصه ماهی سیاه کوچولو و کارتن Nemo به نظرم جالب بود. مثلا اینکه وحدت ماهی ها بتواند تور ماهیگیر را پاره کند. نمی دانم آیا نویسنده این آخری از آن اولی الهامی هم گرفته بود یا نه! 


آخه اصولا زندگی بدون محدودیت و "نمی شود" ها امکان نداره! موفقیت، جستن یک "شدن" بین هزاران "نشدنی" است. میگین نه، من براتون مرور ادبی سنتز کنترلر ها رو در حالتهای مدولار و partial observation توضیح بدم! 


خلاصه شاهکار صادق چوبک شاهکار بود!


1: دانلود متن

http://www.4shared.com/get/MIAm9QSN/____-___wwwno-nevisandeganblog.html

دانلود نسخه صوتی

http://www.4shared.com/file/184491860/92403ac9/Antari_Ke_Lutiash_Morde_Bud.html


2:دانلود متن :

http://korpu.net/text/samad/mahi.pdf

یا http://book0014.blogspot.com/

 دانلود نسخه صوتی

http://www.4shared.com/file/128560096/55788726/Mahi_Siahe_Kuchulu_-_Samad_Behrangi.html



روز ِ من و زمین.

دیشب به هزار و یک چیز فکر می کردم. به سالی که گذشت و روزهای خوبش، روزهای کمتر خوبش، روزهایی که تو ابرهایی، روزهایی که از خواب بیدار میشی و سعی می کنی باور کنی واقعیت این بیداریه نه اون خواب. 

به دایی که مرد نازنینی است و سه و نیم نیمه شب پا میشه تلفن می زنه که تا می رسی خونه بهت بگه «خواستم بدونی هر جا که باشی به یادت هستم و امیدوارم که موفق باشی». به بابا که وقتی پشت کامپیوتر نبودم برام آفلاین نوشته بودن. به مامان فکر می کردم که حرف زدن باهاش چه خوب است. و چقدر دلم براش تنگ شده حتی با وجود گفتگوهای هرروزه مون و گاهی بیش از یک ساعت در روز... و از صمیم صمیم صمیم قلب از خدا خواستم که نعمتهایی که بهم داده برام حفظ کنه. 


امروز که روز من بود، فکر کردم از خدا هدیه بخوام. خوب اول شکرگزار همه انچه دارم باشم حتی اونها که گاهی بابتش نق می زنم. حتی همین جستن دانش، بلکه پیش از رسیدن به گور به خیر و خوشی تمام شود! بعد از خدا بخوام که نعمتهایی که بهم داده برام نگه داره. اول فکر کردم همین کافیه ولی یاد بزرگواری افتادم که وقتی می رفتم عمره گفت در برابر خدا به کم قانع نشو. و از خدا نعمتهای بیشتر هم خواستم. نقدا همین تحصیلات عالیه، بعد کاری که ازش لذت ببرم و به خوبی از پسش بر بیام. اصولا کاش همه نعمتها و دهش های دهر چیزی باشه که در شان من باشه و خوب البته اگر به اندازه کافی خوب بود من هم لایقش باشم. شاید بگین چه پررو ولی اشکال نداره. فعلا که باور من این است! در عین حال بیشترین حرفم با خدا همیشه این بوده که وقتی نعمتی می دی لیاقتش رو هم بده و اینکه قدرش رو بدونم و بابت لحظه لحظه داشتنش خوشحال باشم.


غم، غصه، ناتوانی، نداری، درد و بیماری و همه آنچه در نظر عوام ناخوب است فقط مال همسایه نیست. خدا جونم به داده هات شکر که رحمت است و به نداده هات شکر که خود ِ خودِ خود حکمت است.