دل کوچولوی دیوانه...

حاج خانم عزیز و دوست داشتنی هرروز یا گاه به گاه توی وایبر یک خط یا حتی فقط یک شکلک می نویسد. گویا اصلا به دست "او" نمی رسد. می گویند اصلا دسترسی به اینترنت ندارد. چه اهمیتی دارد که "او" می خواند یا نه؟ اصلا چه فرق می کند که به دست "او" می رسد یا نه؟ حاج خانم ولی آرام می شود. دل حاج خانم آرام می گیرد. این کافی نیست؟ فکر کنم هست!


پس: دل کوچولو، دل دیوونه... دل کوچولوی دیوانه پشمک بانو آرام بگیرد کافیست. زجر کُش نکنیم خودمان را! فقط یک بار زندگی می کنیم. اصلا به درک که اشتباه کنیم! اشتباه نکرده حداقل دو سوم عمرم گذشت! تازه اصلا آمدیم امشب که خوابیدم دیگر بیدار نشدم! به درک که اشتباه کنم! می نویسم هر وقت به سرم زد هر وقت دلم خواست، بی بهانه یا کم بهانه! اصلا تابلو! تو می خواهی بخوان یا نه! می خواهی ذوقمرگ شو یا نه! می خواهی قندی شو یا نه! می خواهی بی تفاوت باش یا نه! شاید دل کوچولوی دیوانه پشمک کوچولو آرام شد! من باید حواسم به دل دیوانه پشمک کوچولو باشد! تو در چه حالی به من چه؟ دل تو هم یک من ِ بیرونی دارد که خودش حواسش باشد! من را سنَنَ؟ البته اگر این وسط تو هم خوشحال شدی...... شاید به من هم خاصیتی رسید یا نرسید! چه می دانم؟ گنجشک اگر از باغچه من سیر شود صدای جیک جیکش من را خوشحال می کند، کار بدیهایش خاک باغچه را تقویت می کند.یک باز خورد را در دم می شنوم یکی را در درا زمدت حتی بی که بفهمم ...

تو هم خوشحال بشوی یا نه، صدای جیک جیکت را گهگاه بشنوم یا نه، در دراز مدت باغچه ام را پر گل کنی یا نه، ...چه باک؟ چه فرقی می کند؟ دل دیوانه پشمک کوچولو که آرام می گیرد...

کاش باور کنم!!!

خدا منو ببخشه! به قول دبیر دینی اونوقتها "بینی و بین الله"  (بین خودم و خدا) صد تا فکر بد از ذهنم گذشت!

شیطونه میگه برم بی دلیل بگم معذرت میخوام اما دلیلش رو نپرسین!

تو گزارش ماهانه دیدم patent که چند هفته پیش جلسه بررسیش بود تایید شده. ولی من هیچ ایمیلی نگرفته بودم. صد تا فکر از ذهنم گذشت که حتما اسم من تو لیست نبوده! دیروز از آقای رییس پرسیدم خبرداری چی توش نوشتن؟ گفت خوب هر چی بهشون داده بودیم! لبخندش حتی برام عجیب بود.انگار داره به ریشم می خنده!

از سر شب سرم درد میکرد. هزار جور فکر کردم.شبی یه هو به ذهنم رسید ایمیلها رو با کدش چک کنم. واویلا 4 ماه پیش که اولین بار فرستاده بودیم یه برگه داده بودن که بایداسم و آدرس می نوشتیم و امضا میکردیم و می فرستادیم براشون! چطور ندیده بودم که باید اینو امضا میکردم می فرستادم؟ حواسم کجا بوده؟ یعنی همین بهانه شد که حذفم کنند؟ خودشون که یه هو همچین غلطی نمی کنن حتما رییس بهشون گفته! منم که امضا نکرده بودم پس راحت حذف شدم! واای! خوبه ایمیل بزنم به خانمه و بگم میشه حالا بفرستم؟ اقلا بهم میگه اصلا اسمم تو لیست بود یا نه! حالا نمی فرستم باشه فردا اول وقت. چکنویسش رو آماده می کنم فقط ولی.... خوبه ضبح اول وقت می فرستمش.

اِه راستی این چیه؟ جدیده... Wow! سه هفته پیش ازم آدرس خواستن. کد بالای ایمیل همینه! من فکر کرده بودم مربوط به یک کار دیگه است که با دانشجوهها انجام میدادیم.... پس اسمم بوده تو لیست! پس چیزی عوض نشده تو این مدت....

چرا اینقدر نسبت بهش بد بینم؟ چرا این همه بی اعتمادم؟ وااای اقعا چرا اینقدر درباره اش بد فکر می کنم؟ خدا کمکم کن مثبت فکر کنم! 

بیا قول بدیم مثبت تر باشیم.... خدا منو ببخشه ولی...راستی برم بگم حلال کن؟ اگر توضیح خواست چی بگم؟؟؟ خدایا عجالتا منو ببخش ... کمکم کن که بنده هات رو بیشتر باور کنم و لعنت کنم این همه حس منفی رو....آمین!!

کاش الکی منو یاد دوکانگی و تجربه شیرین سرکاری نمینداخت.کاش من آدم بشم!کاش بیشتر اعتماد داشته باشم!!

بیا قول بدیم که...

می نویسم. اینجا. کاغذ مصرف نمی کنم برای درختان هم ضرری نداره و بار اسباب کشی بعدی رو هم سنگین تر نمی کنه. می نویسم از قرارهایی که من و خودم یا به عبارتی پشمک و پشمک بانو با هم میذارن! 

یه روزی صحبت از تجربه های گذشته بود و خاطرات گاه ناخوب. آقای رییس یه جمله گفت که خیلی خوشم اومد و سعی کردم به خودم یادآوری کنم:

«تو هر موقعیتی که هستی فکر کن چی می تونی ازش یاد بگیری.»

تو موقعیت فعلی باید و باید و باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم. باید یاد بگیرم و عادت کنم که چنین باشم.

قول شماره یک: مهم نیست روبروی من کی هست، همکار سابقم جناب دلبندم نابغه شریفی یا کاپشن متحرک کرم رنگی که بوی عطر همراهش آدمهای اطراف رو مست می کنه.... مهم نیست اون طرف کیه. این طرف منم. همینی که هست. همینی که خواسته ام باشم. همین قدری که توانسته ام باشم و همینی که خدا داده تا باشم. این طرف من هستم. پشمک! ساده، سفید و رنگ پریده ولی برای خودم که خوبم! درس شماره یک: اعتماد به نفس!


قول شماره دو:

«جمله بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو که تا قرار آیدت» (مولانا غزل شماره 323)

از امروز، از این لحظه، از این ثانیه ای که هست لذت می برم. فردا شاید بهتر از این شد یا بدتر. ولی الان اینی که هست رو غنیمت بدونم. برای اینکه فردا شاید دیگه نباشه که نباید امروز رو هم از دست بدم. مثلا کار فعلی من دانسته موقتی است. تا آخر عمر که آدم پست داک نمی مونه! ولی الان خوبه و دوستش دارم و تجربه اش برام آموزنده است. پس ازش لذت می برم. هر چیزی که در امروز من اتفاق می افته هم حکایت همینه. امروز هست و خوبه. حتی اگر فردا نباشه. امروز رو غنیمت می شمرم. برای ترس اینکه شاید فردا نداشته باشمش که نباید چشم رو به امروز ببندم. امروز دارمش و قشنگه.... سرم رو بالا می گیرم و مستقیم نگاهش می کنم. چون امروز و این لحظه مالِ منه! « فردا رو هم به فردا می سپارم چرا که فردا ار آن ِ خداست« (این جمله مال یک کتاب بود. اما  یادم نمیاد کدوم کتاب.)


شاید  به تدریج باز هم قولهای دیگه ای به هم دادیم. فعلا !


"جمله بی مرادیت از طلب مراد توست/ ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت" (مولانا غزل شماره 323)