بار دیگر شب آرزوها....

یک سال دیگه گذشت و باز لیله الزغایب شد...

باز منم و آرزوهام... پارسال این موقع چه آرزویی داشتم؟ آره خوب شاید بهش رسیدم. شاید آنچه که هست صددرصد باب میلم نیست اما هست... آشیانه خوبیست که گرچه ایده آل نیست اما خوب است. شاید پارسال این موقع همینم باورم نمیشد... خدا رو شکر...پارسال اما یه چیزهایی قندی نباتی بودها ، آره تو دلم قندآب میکردن...

خودمونیم خدا جون امشب که سطح انرژیم خیلی پایینه و جسما خسته و درب و داغونم حس می کنم آرزوهای من که مشخصه، خدایی که شمایی اما سرد و سخت سر موضعت هستی و انگار نه انگار منِ بنده چه جَزَع و فَزَعی می کنم...ولی ناشکری نمی کنم. راضیم به رضای تو و منتظر صلاحت...

دیروز به لطف تو حالم کمی بهتر شد... فقط کمی البته....

ولی خداجون یادت باشه ها امسال دلم یه جهش قورباغه ای بزرگ میخواد. به بزرگیت شکر بشنو صدای منو.... آمین یا رب العالمین.