نگار ِ من

جالبه خر نداشته باشی اما از دست سرخر امنیت چهاردیواری خودت رو هم نداشته باشی! «من نگار»م دلم رو زد به خاطر همون سرخر محترمش. این یکی نگار ِ من است. این بار مشکلم سرخر نیست. دلم می خواست یه جا باشه متفاوت و .... بگذریم. 

راستش، چند سال پیش یه هو بی دلیل دستبند هدیه مهندس اینا، تو دستم پاره شد و یه حس بدی از اون پس زمینه های ذهنم گذشت. به دلیلی که حالا بماند، این حس اومده یه جا این رو به سمت لایه های بیرونی ذهنم و امشب اینجاییم.

 

اولین باری که حرفهام رو برای خودم نوشتم شاید پنجم دبستان یا یه کم بالاتر بود. اون سالی که خونه مون رو می ساختیم و طبقه بالای مامان جون بودیم. یاد دایی کوچیکه بخیر.... خدابیامرز یه دفتری داشت به اسم «نگار» و به شوخی می گفت این دوست دختر منه... همه حرفهاش هم پیش نگار بود. اسم قشنگی بود. فکر کنم نگار به معنی بت و الهه باشه. اما کنایه دایی کوچیکه به نگارش بود!


حالا که حتی آدرس من نگارم یادم نمیاد، با اجازه زبل خان و به یاد دایی کوچیکه اسم اینجا رو  میذارم نگار. نگار ِ من شاید من ِ این روزها باشه. این روزها که خاص هستند...


این چند روزه حس می کردم مثل آدمهایی هستم که یه خبر مرگ بهشون میدن اما گریه نمی افتن... امشب خوبم ولی. شاید دارم به یه چیز بیخودی پر و بال میدم. اما شاید حالا حالا ها یادم بمونه که فلان روز عصر و توی آزمایشگاه که روی لبه میز نشسته بودم دستبند هدیه مهندس پاره شد. حالا بگذریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد