من و این دلشوره ها...

دلشوره دارم... باید همین یکی دو روزه جوابش بیاد...

به نظر خودم امتحانم بد نشد، از پنج تا فقط یکیش رو بعد فهمیدم که "بد فهمیدم" و به روایتی واقعا ضایع شد ولی خدا داند...

خدایا آخر این راه چی میشه؟ 

باید بگم که هرکار می تونستم کردم و راضیم به رضای خدا ولی خوب خدا که خودش میدونه دلم چی می خواد و چی میگه...

توکل به خدا. لعنت به این دلشوره های تمام نشدنی!

-----------------

عصر نوشت:

خوب این ماجرا هم تمام شد. نشد! خیلی ساده. نشد. 

بعد از حدود پنج ماه تب و تاب سرانجام نشد. 

مثل قورباغه خیز گرفتم و پریدم اما برد جهش قورباغه ای من چندان نبود...

امروز رو خیلی بد شروع کردم. اصلا از خواب که بیدار شدم پر از حس بد بودم. کاش میشد وقتهایی که حال و هوام خوب نیست گم و گور بشم! چرا هرروز صبح باید چاق سلامتی کنم و جون بکنم که ادای خوب بودن در بیارم و آخرش هم  انرژی منفی ساتع کنم؟

خدایا دل شکستم که به سرعت  زدی تو کاسه ام؟

صلاح من رو تو بهتر میدونی... قول داده بودم که تمام تلاشم را بکنم و راضی باشم به رضای خدا.

حالا هم ناراحت نیستم... فقط ... کاش مثل قدیمها قوی بودم. کاش کلافگیهام رو خودم مدیریت می کردم. کاش منفجر نمی شدم. کاش امروز و خیلی روزها دل نشکسته بودم...

ولی فعلا اینجاییم. با یک پرونده مختومه و حس افسوس از ضعف در خویشتنداری.

اما خدایا، این بار دیگه فقط نخواستی! شاید پارسال هم باید می پذیرفتم که فقط صلاح نیست. ولی دلم راضی نمی شد.دروغ چرا افسوس پارسال که حتی شانسم رو امتحان نکردم هنوز گاه و بیگاه سر می کشد.

 این بار تا آخرش رفتم فقط به مقصد نرسیدم. اسن بار دیگه باید بپذیرم که تو نمی خواهی خدا. باشد. تسلیم. امیدوارم که بتوانم باز توکل کنم. امیدوارم که ناشکری سراغم نیاید. امیدوارم که...

باز باید یادی کنم و بگویم که خدا رحمت کند افشین یداللهی را... " همه دنیا بخواد و تو بگی نه، نخواد و تو بگی آره تمومه..."

خدایا پس حداقل کمکم کن که تقدیرم را بپذیرم! 

نه برای این امتحان، خدایا می دانی که برای یک امتحان و برای یک جهش قورباغه ای و برای یک کار خوب نیست... خودت می دانی که علت دیگری بود.

باشد تسلیم تو نمی خواهی. شاید الان نمی خواهی! شاید اینطور نمی خواهی! شاید اصلا نمی خواهی...

صلاح من دست توست! قطعا! ولی با همه اینها کمکم کن که بپذیرم آنچه تو می خواهی! بپذیرم که دل بکنم از هرچه میخواهم که تو نمی خواهی...

خدایا یک روزی از سال 2005 دلم میخواست که تا سپتامبر معجزه شود... امسال 2017 است و باز دلم میخواهد تا سپتامبر معجزه شود...

و همه این سالها انگار تو نمی خواهی! باشد! اما  کاش به دادم برسی و توانم بدی که بپذیرم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد