همین جوری حالا فعلا!
آورده خبر راوی، کو ساغر و کو ساقی / دوری به سر اومد، از او خبر اومد.
چشم و دل من روشن، شد کلبه دل گلشن / وا کن در ایوون، کو گل واسه گلدون
دیدی سر ذوق اومد، با شادی و شوق اومد/ زاری نکن ای دل، شیون نکن ای دل...*
نمیشه گفت خیلی هم سر ذوقه، ولی خوب دوست دارم با خوشحالی خدا رو شکر کنم.
بایت همین یه ذره ذوق هم آخ جون!
دیگه اینکه.... بعدا میگم!
-----
* خدا رحمت کنه بانو هایده رو و تمام رفتگان پشمک بانو رو. (و نیز همه رفتگان شما رو!)
امروز هوا چنان ابریست که هوا تاریکه! انگار ساعت پنج صبح باشه! همینه من هیچ تکونی نمی خورم دیگه!
با کودک درون دوستم بهرحال و اصلا هم بهش غر نمی زنم. بذار خوش باشه دوباره که به دنیا نمیاد که!
دلم یه ذره آرامش می خواد. این روزها چیزهای خوب توش زیاده ولی این سگ دو و هِی عقب بودن رو دوست ندارم. شاید هم من دارم زیادی حرص می زنم. شاید هم زندگی همینه دیگه!
بذار خوش باشه بچه دوباره که به دنیا نمیاد که!