بیقراری ۰۰۰

ساعت یک بعد از نیمه شبه و فردا باید زود بزنم بیرون۰ صبح اول وقت جلسه بررسی و دفاع از patent است۰ تا ۷ شب سر کار بودم و پرزنتیشن رو بالا و پایین میکردم بالاخره دیدم ۷:۳۸ شب اقای رییس نوشته بود مرسی پشمک بانو بقیه اش رو خودم درست می کنم۰ البته نمی دونم این بقیه دقیقا چی بود۰ نسخه آخر رو که برام نفرستاده هیچی حتی نگفت چقدر و چطور از اسلایدهای من استفاده خواهد کرد۰۰۰ قاعدتا خودش هم ارایه می کنه و استرس من کمتر!!  تا همینجا هم خودم خودم رو جلو انداختم۰۰۰ اینها همه به کنار اصلا نیومدم اینجا  اینها رو برای خاطراتم ثبت کنم۰ اومدم اینجا که برای دل خودم بنویسم تو یه چنین اوضاعی من امروز۰۰۰


داشتم با کسی حرف میزدم۰ نگاهم به راهرو نبود۰ صورتش رو ندیدم فقط دیدم یه دختر با کاپشن کرم رنگ رد شد۰ حتی مطمین نبودم کجا رفت ولی یه حسی گفت فرناز بود۰۰۰ مسلما به من هیچ ربطی نداره ولی باز ساق پای چپم درد گرفته و مثل تیک می پره۰ رگ کف پای راستم هم تک و توک هی میگیره باز۰ یادم باشه فردا صبح باز قرص ویتامین B1 بخورم۰۰۰

ساعت از یک بامداد گذشته و این حال احمقانه منه! اومدم اینجا بنویسم که چه کودک درون احمقی است این!! که یادم بماند شبی که باید دعا کنم برای ارزیابی ۶ ماه کارم دارم از درد عصبی عضلاتم پس از مشاهده یه کاپشن کرمی متحرک میگم۰ شاید حماقت گاهی قشنگ و خنده دار و طنز و شیطنت آمیز باشه۰ اما این حماقت۰۰۰

خدایا پناه می برم به تو۰۰۰ دلم یه کم آرامش میخواد۰ چند روز پیش یه جا خوندم

"طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت۰۰۰"

نمی دونم والا۰ خدایا پناه برتو۰ از این بگذریم۰ کاش فردا دلم رو خوش کنی۰۰۰ به هر راهی که خودت بهتر میدونی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد