باز هوای قلمم، قلمم آرزوست!

دیشب برای ۴۰-۵۰ دقیقه ای برق قطع شد. یاد روزهای دور و ایران افتاده بودیم. با این تفاوت که اون روزها همه آمادگی داشتند ولی ما دیشب فقط از اون شمعهای باریک و کوتاهی که برای تولده داشتیم. داشتیم شام می خوردیم و روی کامپیوتر فیلم مومیایی۳ رو می دیدیم که خنده دار بود. برق که قطع شد همون طور نشستیم و ادامه دادیم تا وقتی که باتری لپ تاپ هم تمام شد. جالبه که یه چراغ قوه کوچولوهم داشتیم ولی حتی به ذهنمون هم نرسید که ازش استفاده کنیم! باتری کامپیوتر که تمام شد فکر کردم زنگ بزنیم به اداره برق و ببینیم ... دیدم ای بابا با تلفن VOIP (روی اینترنت) در نبود برق، تلفن هم نداریم.... تکنولوژی همیشه هم مثبت نیست!!


حالا شده حکایت یادداشتهای من. پیشترها حرفهام رو می نوشتم و دل سفید کاغذ رو سیاه می کردم. همه همه همه حرفهام هست. یه سری توی صندوق کوچولوی قدیمی قفل دار یادگار مادربزرگ نازنینم توی کمد خونه مون. یه سری توی کشوی دانشگاه و یکی هم توی خونه اینجا. 

بعد، مدرن شدم و تو دنیای مجازی نوشتم. اوایل خوب بود و اونها که خودمونی بود هم همچنان توی دفترهام می نوشتم. خلوت دل نیست جای صحبت اغیار!‌ بعدترش محیط زیست خونم زد بالا و حرفهام رو دسته بندی کردم و هر تکه اش رو یه دیاری از دنیای مجازی نوشتم. خلوت دل نیست جای صحبت اغیار!‌ یکیش رو که خیلی بسیار زیاد هم تاپ سکرت بود برام، اونقدر استفاده نکردم که آدرسش رو  یادم نمیاد. حرفهای اون وبلاگ هم که ۳-۴ پست بیشتر نبود، از قضا یادگارهای روزهای منحصر بفردی بودند که هم خودشون و هم من ِ آن روزها دیگه نیستند!‌


خلاصه این من های مجازی، اومدن قاطق نون پشمک بانو بشن، شدند قاتل ...


امروز باز استاد گرامی رو دیدم. دلم خواست سیری که طی کردم تا حرف امروزش رو هضم کنم بنویسم برای من ِآینده. برای روزی که شاید خدا خواست و از این گذر هم گذشتم، ولی پشمک بانو دلش نخواست!‌

روزهای اول سال خرگوش و تجربه خاص پشمک بانو رو هم نخواست که بنویسد. اون که خیلی حیف و به قول خارجکی ها یونیک هم بود! .  (و پای خنده با دوستان شد)

مثل تجربه کوتاه ولی خاص براگا و نیویورک که دفن شد ته خاطرات!


این روزهایی که شمردم برای خودم خاص بود. درباره اش، زیاد با دیگران ِزیادی حرف زده ام. اما میدانم که حرفهایی که پشمک بانو برای من ِآینده می نوشت کم و بیش متفاوت می شد از حرف زدن با برخی از آن دیگران!


باز هوای قلمم، قلمم آرزوست!

باید یه راه تازه پیدا کنم. یا تکنولوژی رو قاب کنم و عطاش رو ببخشم به لقاش یا که یه راه تازه پیدا کنم برای کنار اومدن باهاش، که نه سیخ بسوزه و نه کباب.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد