اوس برایان و پشمک بانو

داشتم کتاب هدف نوشته برایان تریسی رو گوش می دادم. می گفت برگردید به عقب و فرض کنید که می تونید از نو تصمیم بگیرید و انتخاب کنید. چه کاری که الان دارید انجام می دید رو نمی کردید. این به شما کمک می کنه که هدفهای بعدی رو انتخاب کنید. دردم به خودم جواب دادم که این استاد راهنما رو انتخاب نمی کردم. می رفتم به سمت کاری که سخت افزاری تر باشه. مثل سیلون  یا شاید می رفتم سراغ "گی" یا فوقش گابریلا.  یا دست کم گپ بین سخت افزار و نرم افزار. یه جورایی مثل استاد فوق لیسانسم. آره، شاید می رفتم سراغ سیلون. سیلون بسیار سخت گیره و کار می کشه اما کار کردن باهاش در کنار سختیهاش لذت داره. من یه درس اختیاری باش گرفتم و کلی درس زندگی یاد گرفتم. بهرحال یه کم سخت افزاری تر و استادی منظم تر یا به قولی سخت گیر تر. وقتی فکر می کنم می بینم وقتی سوپروایزر نقش مبصر رو بازی می کنه من و کودک درون با هم دوست می شیم و در یک جناح عمل می کنیم و پشمک بانو حس بهتری نسبت به خودش داره. ولی وقتی مجبور میشم خودم مبصر بشم و چکش عقلانیت بگیرم دستم ... 


نکته دیگه ای که جالب بود اینه که وقتی کاری رو تمام می کنید یه جور مرفین طبیعی در بدن ترشح میشه که احساس خوبی میده. من همیشه گفتم دلم می خواد کار یا امتحان یا پروژه سخت باشه اما من از پسش بربیام و بعدش به خودم افتخار کنم. نتونم به خودم بگم آفرین حال نمیده (این اصطلاح حال نمی ده رو هم پسر نسل سومی آزمایشگاه همسایه انداخته تو دهان من. می دونم تو نسل ما این جمله اونم از دهان یه خانم جالب نبود!). عرض می کردم که اوس برایان میگه : و برعکس کارهای ناتمام کهنه یه آدم استرس میدن. اما 70 درصد مردم 95% کارشون رو خوب انجام میدن اون دم آخر به قول خودمون شل وامیدن. ببینم یعنی من الان فقط 5% مونده تا از خیر و شر علم و دانش (با هم!) خلاص شم؟؟ اگه اینجوری باشه که خیلی خوبه.


حالا بگذریم. دستاورد: پشمک بانو تو انتخابت جانب تنبلی رو نگیر که دیدی از توش خوب در نمیاد. ببین خدا جون لطفا یه کار خوب به من بده که من هم بتونم به خودم آفرین بگم. البته یه جوری نباشه کس دیگه بهم آفرین نگه ها! دستت درد نکنه خدا جون.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد