آمین!

استاد محترم، یکشنبه عصر باز رو رشته های نازک اعصابم رژه رفتی تا باز یادم بیاد که رو حرفهای شما حساب نیست! اندازه دو روز هم پایداری و اعتبار نداره. سه شنبه تا یکشنبه که اون همه روز فاصله داره!!! معلومه که اعتباری نداره!


امروز هم باز سرکارم گذاشتی! خیر سرت ایمیل زده بودی که نمیای ولی من رسیده بودم دانشگاه که دیدمش. اون سر دواندن های آشنات این بار ... تو که همونی که همیشه بوده ای! من کم تحمل شده ام. آقای همکار با ع که از آزمایشگاه بغلی اومده بود با هم گپ بزنیم نشسته بودند و کل کل می کردند که استاد تشریف میارن یا نه بریم قهوه بخوریم... پا شدم و گفتم :«نه!‌ امروز هم سر کاریم.» نفسهام تند شده بود. ع مات مونده بود. سرم رو گذاشتم رو لبه پارتیشن دور میز که تو پیشانیم فرو رفت و ردی گذاشت... آقای همکار دستمال کاغذی تعارف کرد. به میزم نگاه کردم که بگم خودم دارم. اما حالش  رو نداشتم. ع گفت قبلا صرف شده؟ زوری خندیدم و برداشتم....


دو ساعت بعد که کلی تقلا کرده بودم و اتفاقهای تازه افتاده بود و مونده بودم که به قول اون ضرب المثل فرانسوی برای بدترین آماده باشم یا به بهترین امیدوار... نشستم و دوباره ایمیلت رو خوندم. باز و باز... حرف تازه ای که نبود. نادیده گرفتمت و فکرکردم به قدم بعدی ام. تو رو باید نادیده گرفت رییس محترم. بیاد روزی که خدا بخواد و لازم نباشه مدام ببینمت. به خوبی و خوشی انشاالله!


یه عالم فرم گذاشته بودم نشونت بدم و درباره اش حرف بزنیم! منتظر بودم درباره درفت مقاله ای که تازه برات فرستادم حرف بزنیم. می خواستم بگم که هنوز شما دومی رو نخونده دارم برای سومی آماده میشم. به درک!‌ برو دلت خوش باشه که خیلی زرنگی و شوتم کردی تا هفته دیگه سرم گرم باشه!‌ ما هم خدا داریم. 


دلم برای روزهای خیلی خیلی دور و روحیه دوران تای چی تنگ شده. این روزها این رییس فکسنی که هیچی، هر چیز ساده ای می تونه کلافه ام کنه. بیاد روزی که به خوبی و خوشی، از دست تو و خزعبلاتت راحت بشم. بیاد روزی که من باز کمی صبور باشم! آمین!


بازده؟ اعتماد به نفس؟ انتخاب؟ تاثیر بر زندگی؟ آدمهای دنیا دلشون خوشه والا! این وسط بنده خدا مامان!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد