تجربه... این بار خشم!

پیش در آمد: 

«گویند کسان بهشت خواهی یا دوست / ای بی خبران بهشت با دوست نکوست»

وقتی سلام و علیکت محدود میشه با چهار تا همکار و باید از سایه خودت هم بترسی که یه شری دامن خودت یا دیگری رو نگیره، اونوقت دلت برای چاه حضرت علی تنگ میشه! 


دیروز صبح یه ایمیل خشانت بار زدم به کل گروه! دیروز عصر با یکی از روسا جلسه داشتیم که مشکل رو بفهمن و پیگیری کنن. برام جالب بود که خندید و گفت ایمیلت رو دوست داشتم! حالا حوصله ندارم حواشی جلسه رو بگم شاید وقتی دیگر... ولی فعلا، همینو داشته باشین که بعضی از این "آقایونا" اصلا وااااای! و خداوند شریف را آفرید


امروز هم از ساعت 2:30 تا 6 عصر در حضور بانوی گیسو حنایی بودیم که بماند! یک ساعت آخرش کلافه  کرد! باید یه راهی پیدا کنم که از این مدل حرفها فاصله بگیرم. نه برای خودم خوبه، نه برای تصویری که اونها تو ذهن من دارن و نه برای تصویری که من تو ذهن اونها دارم. فعلا این هم کلا بماند برای شاید وقتی دیگر.


حالا ظاهرا پنج شنبه هفته آینده می خوان گوش ملت رو بکشن. و این منو (بخوانید خود باعث و بانی رو) ناراحت کرده! نه به خاطر تذکری که دادنش واقعا لازمه... بلکه به خاطر رفتاری که می کنن و اونچه که می بایست می کردن و نمی کنن! تو این جمع مرتب می شنوم: «خااااک تو سرت! این کار کردنته؟! اصلا تو مطمینی آدمی؟» در صورتیکه فکر می کنم این جمع منفی و روحیه خراب و ویروون لازم داره بشنوه: «آهای! تویی که اینقدر مهمی حواست هست که مهم بودن مسوولیت داره؟ عزیز مهم، به مسولیتت آگاه باش!»

خلاصه یه جایی ته دلم عذاب وجدان گرفتم، به خاطر رفتاری که قراره باهاشون بکنن که می دونم اون رفتار خودش درست نیست و سه پله بدتر از سلسله رفتارهایی هست که منجر به این شده!


اینجا خارجستان است، صدای ما را از قرن بیست و یکم می شنوید: «خااااااااک تو سرت، تو آدمی؟؟؟»

روحیه دیکتاتور زده / شرقی / کمونیستی و تفکر غربی اونم غرب متمدن زمین تا آسمون فرق دارن!


دلم برای استاد راهنمای لیسانسم که آدم بزرگی بود تنگ شده! دلم لک زده برای استاد فوق لیسانسم با اون شخصیت وارسته و کامل! حتی گاهی یادی می کنم از روحیه مادرانه استاد دکترام. هرچند اسمش دلتنگی نیست! خدایا به داده هات شکر. به همه اش با همه کم و بیشش. شکر که اون انسانهای وارسته رو به من نشون دادی هر چند الان از من دورن. اولا نعمتهای خوبت از جمله انسانهای وارسته ات رو از من دریغ نکن. دوما نخواه که خودم به چشم بر هم زدنی شبیه کمتر خوبها بشم! دلم می خواد خوب و خوبتر باشم که آدمهای زندگیم به خوبی ازم یاد کنند! آمیـــــــــــــــــــــــن! 

نظرات 1 + ارسال نظر
سانی دوشنبه 7 بهمن 1392 ساعت 10:19 ب.ظ

کجایی پشمک بانو؟ چرا پدیدار نمیشی؟ خوبی؟

بدک نیستم دوست جون. ایشالله می نویسم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد