کفشهایم کو؟...

زمان زود می گذره و چشم به هم می زنی می بینی ماه بعد و ماه بعد و ماه بعد.... به زودی سال 2014 به نیمه می رسه. 2014 رو در جوار حضرت تایلنول، خوب شروع نکردم ولی تا اینجا اتفاقهای کم و بیش خوبی هم افتاده که جای شادی و شکر داره. نمی دونم تو نیمه باقی مانده چی منتظرمه. گذشت سریع زمان به خودی خود نشون می ده که در حال زجرکُش شدن نبودم که گذر زمان رو نفهمیدم ولی خوب گاهی هم نگرانم که عمر آدم به کار و خواب و خوراک و کار و خواب و خوراک و کار و ... می گذره و....؟

حالا بگذریم. لابلای همه اینها دلم یه سری دوست و همکار خوب می خواد! دنیای این روزها زیادی جهان سومی شده! نمی خوام نژادپرست باشم و غر بزنم ولی فقط دو تا واکنش به یه رویداد رو میگم که بگم چی داره بهم انرژی منفی میده.

رفته پیش آقای چینی خیلی بسیار زیاد معروف بهش گفته نمره ترم اولت کمه.

رفته پیش آقای فرانسوی بهش گفته از ترم دوم انگیزه پیدا کردی نه؟ آفرین! وقتی دور و برت رو شناختی خوب خودت رو نشون دادی.

حالا بگین ایراد نگیر! نگو این دانشگاه انگار اصلا تو قاره آمریکای شمالی واقع نشده!

نگاه شرقی و جهان سومی همبشه پر از سرزنش و انرژی منفیه. دنبال متهمه. پر از خاک تو سرت با این کارکردنته! نگاه غیر جهان سومی راهکار میده. اصلاح می کنه. اومده که درستش کنه. چشمش گاهی "هم" مثبت هاش رو می بینه. بارها اینو گفتم که ترم اولی که پا توغربت گذاشتم یه درس داشتم که باید مقاله ها رو سنتز و آنالیز می کردیم و اونجا اگر فقط نکته های بد مقاله رو می گفتیم نمره خودمون کم می شد چون با غرض ورزی رفتار کرده بودیم. استادمون می گفت هر چیزی که تو دنیا وجود داره حتما یه نکات مثبتی هم داشته و گرنه هرگز به وحود نمیومد!!

دلم انرژی مثبت می خواد. نگاه مثبت می خواد. دوست ندارم خودم یکی از همین منبعهای انرژی منفی باشم. تفاوت آشکاری بین روحیه ام و سطح انرژیم بین پارسال و امسال می بینم! واقعا شبیه همین آدمها شدم. خسته شدم از تلاش برای تغییر کردن/دادن و مشت به دیوار سنگی کوبیدن! امیدوارم بتونم خودم رو بازیابی کنم. داشتم فیلم بشارت به شهروند هزاره سوم رو می دیدم. کاری ندارم فیلم چی بود و چه هدفی داشت فقط یه نکته: خانم معلم فیلم که رفته بود تا به همه انرژی بده هم اون آخرها شکلکهای خوشحال روی تقویمش به صورتکهای ناراحت تبدیل شدند.

منکر تغییرها و بهتر شدنهای محیط اطرافم نیستم. ولی اگه انرژی که از دست میدم بسیار بیشتر از چیزی که می گیرم باشه چی؟ شاید باید پاشنه کفشم رو "وربکشم" و بزنم به جاده! هان؟

چند سال پیش از روزی گفتم که پشمک بانو منفعل نبود... خوب من تو اون مقطع کارم رو از دست دادم. ولی واقعیت اینه که اگه یه کار درست تو اون مقطع کرده باشم همون بود که منفعل نبودم! گاهی باید به آدمها یادآوری کرد که حق نداری توهین کنی، استثمار کنی، و ....

حالا چی؟ باز باید منفعل نباشم یا باید صبور بود؟ خدا می دونه. نمی خوام بی انصاف باشم ولی....

 خداجون منو سوار بالهات کن! راه درست کدوم طرفه واقعا؟

چه می دونم والا! شاید باز باید یه کم کتابهای دکتر وین دایر رو گوش بدم!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 10:20 ب.ظ

نمی خوای کارت رو عوض کنی؟ شاید بری یه شهر دیگه، بیای نزدیک ما مثلا.

راستش تو اینکه می خوام کارم رو عوض کنم، دیگه هیچ تردیدی ندارم. ولی چی و کجا رو هنوز نمی دونم. امید به خدا.
رشته ای بر گردنم افکنده دوست .... می کشد هر جا که خاطرخواه اوست...
تا ببینیم این بار به کدوم سمت می کشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد